اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

نفس و هیونگ همینجور افتاده بودن و هنگ بودن بچه ها که این صحنه را دیدن دست از رقص برداشتن  با این وضع خرابی هم که وجود اومده بود بازم صدای جیغ طرفدار ها کم تر که نشده بود بیش تر هم شده بود .هیونگ نفسو بلند کرد وخودش هم بلند شد..نفس هم یه دستش  تو دست هیونگ بود یه دستش به لباسش که بندش پاره شده بود ..هیونگ یه تعظیم کوتاهی کرد و با گفتن متاسفم دست نفسو گرفت وبردش بیرون از صحنه ...حالا نوبت چی بود؟؟؟نوبت هیون که با یه عالمه بلف وچاخان و چرب زبونی صحنه را به حالت اول برگردونه ..هیون اومد جلو ومیکروفون هم گرفت دستش و شروع کرد به حرف زدن

هیون:اه ...من و.اقعا نمیدونم چی بگم ..خوب واسه این اتفاق متاسفم ....اجرای زنده است .و اتفاقاتش دیگه ....هیون این حرفا را یه جوری با مزه میگفت که هیچ کی باورش نمیشد این همون هیونیه که با یه کیلو عسل هم نمیشه خوردش با این حرف هیون همه سالن شروع کردن به جیغ زدن

هیون که به خاطر رقص به نفس نفس افتاده بود یه نفس عمیقی کشید ودوباره شروع کرد:خوب ..کی اولین اجرای زنده مارا یادشه؟؟؟من که نزدیک بود گریم بگیره از اضطراب .......

باز همه جیغ زدن یه دفعه جونگمین هم اومد جلو وگفت:وای واقعا سخت بود .....

یونگ سنگ:با این حال ما کم نیوردیم

کیو:چون به هم قول دادیم که تا اخرش پیش هم باشیم

خود اعضا هم مونده بودن چظوری اینقدر خوب بلدن طرفدارا را خر کنن

هیون:پس تا فعالیت دوباره دابل اس

همه اعضا  دستاشونو مشت کردن وباهم گفتند :فایتینگ

طرفدارا دیگه کلا اون اتفاق را از یاد بردن وگرم حرف زدن اعضا شدن ...در اخر هم ایقد جیغ زدن که هم هنجره خودشون پاره شد هم گوش این دابل اس بدبخت و هم استادیوم رفت رو هوا

حالا بشنویم از زوج خرابکار گروهمون .....هیونگ ونفس تا از روی صحنه اومدن بیرون همه سرا چرخید طرفشون اما هیونگ بی توجه به اونا دست نفس و محکم گرفته بود ..اصلا واسه خودش ناراحت نبود ...میترسید هیون از روی عصبانیت به نفس حرفی بزنه .....هیونگ ونفس رفتن تو رختکن ....نفس واقعا ناراحت بود دلش میخواست از ناراحتی گریه کنه ....نزدیک بود اشکاش  بریزن

هیونگ هم  از دست نفس عصبانی بود  اگه دوستش نداشت همونجا یکی میزد تو دهنش  ...

هیونگ:میدونستم نباید به تو اعتماد کنم ...نباید به یه ادم بی عرضه ای مثل تو اعتماد کنم

نفس خیلی عصبانی شد دیگه اصلا ناراحت نبود ونمیخواست گریه کنه با یه لحن خشمگینی به هیونگ گفت:خوب پس چرا اعتماد کردین اقای کیم هیونگ جون ....؟؟؟/چرا وقتی خواستم برم نذاشتین؟؟؟

هیونگ:بس که نفهم بودم

نفس : این مشکل خودتونه که نفهمید ...برید خودتونو به یه روانشناس نشون بدید چون شما خود درگیری دارین .......اشک تو چشم های نفس جمع شده بود

هیونگ با کلافگی گفت:اخه دختر تو چرا همیشه باید خرابکاری کنی؟؟چرا نمیتونی عادی زندگی کنی ؟؟؟؟چرا باید متفاوت باشی؟؟؟

نفس:به خودم مربوطه که چحوری هستم یا نیستم .....

هیونگ یه ان چشمش به پوستر هیورین افتاد که رو زمین بود ...میدونست به خاطر برخورد قبلی هیورین نفس رو این دختر حساسه اشاره کرد به پوستر و گقت:ببین اینم مثل تویه دختره هم خوش اندامه هم خوشگله ..همه خوش اخلاق و کم دردسره ......نفس با نگاه کردن به پوستر اخماش رفت تو هم وتا خواست یه جواب دندون شکن به هیونگ بده  یه دفعه در یه طوری باز شد که بیچاره ها زهرشون ریخت دیدن هیورین عین جن پرید تو وگفت:راست میگی اوپا؟؟؟یعنی من بهتر از دوست دخترتون هیورینم؟؟؟

بعد یه دفعه انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:اوپا دقت کردی اسم من ودوست دخترتون یکیه؟؟

اوففففف این دختره یه وری از کجاش پیداش شد یه دفعه ...تو این اوضاع ...

هیونگ یه لبخندی زد ....و هیچی نگفت اما داشت دیوونه میشد از دست این دختر ..اخه الان وقت اومدن بود ؟؟؟؟

نفس :ببخشید هیورین جان شما فالگوش وایستاده بودین؟؟

هیورین که به من من افتاده بود گفت:نه اومدم به اوپا خبر بدم ما توی موزیک بانک برنده شدیم

نفس دیگه جوش اورده بود ..خوب به اونا چه که شما برنده شدین

نفس:تبریک میگم ..امر دیگه ای ندارین ؟؟؟؟

هیورین:من داشتم با اوپا حرف میزدم ...

نفس:من و اوپاتون یه نفریم ..امرتون؟؟

هیورین که دید داره ضایع میشه ..خیلی سنگین ورنگین دروبست ورفت  ...هیونگ سریع  کت خودشو برداشت برداشت انداخت رو شونه  نفس و گفت:زود باش باید بریم وگرنه بیرون رفتن از اینجا برامون سخت میشه

نفس حس لجاجتش فعال شد و گفت:با همون هیورین خانم خوش اندام و خوشگل و خوش اخلاقت برو بیرون

هیونگ:بسه دیگه ...این ادا ها را بذار برا بعد فعلا باید بریم

نفس هم قبول کرد وگفت:با این لباس که نمیتونم جایی بیام بذار عوضش کنم

هیونگ سراسیمه گفت:نه وقت نداریم همینو بنداز رو شونه هات

نفس چیزی نگفت  هیونگ  سوییچ ماشن گروهو برداشت و دستشو انداخت رو شونه ی نفس ورفت بیرون بازم همه سرا چرخید طرف هیونگ ونفس(پ.ن:ای بابا اینا کار ندارن دم به دقیقه سرشون میچرخه اینور واونور)هیونگ احساس کرد نفس الان بیش تر از همه به یه حامی نیاز داره .از این اتفاق ها زیاد برای هیونگ افتاده اما نفس نه...اون الان تنهاست و هیچکی را نداره پس تصمیم گرفت هر اتفاقی افتاد کنار نفس بمونه ...... به هزار تا بدبختی رفتن بیرون وسوار ماشین شدن ......

از اینور هیون وبچه ها بعد از سه ساعت دروغ بافتن و فیلم هندی بازی تونستن بیان بیرو.ن ...همینطور که از صحنه خارج شدن سریع رفتن رختکن وبعد از این که لباساشونو عوض کردن

هیون به جونگمین گفت:سوییچ را پیدا کن زود بریم وگرنه حالا حالا ها همینجا موندگار میشیم

جونگمین هرچی گشت سوییچو پیدا نکرد به هیون گفت:هرچی میگردم پیداش نمیکنم

چند لحظه همه ساکت شدند ...یونگ سنگ سکوتو شکست وگفت:بچه ها شما  هم دارین به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنین؟؟

جونگمین نشست روصندلی وگفت:من دارم به این فکر میکنم که اولش هیونگ و اون دختره..پشه ...کنسرت مارا بهم زدن وبعد هم به اتفاق هم تشریف بردن یا یه جورایی جیم زدن وحالا هم ماشینو بردن وما موندیم واین طرفدارای وحشی ورم کرده وخبرنگارا........

هیون که واقعاا خون از چشماش میبارید گفت:ولی من دارم به این فکر میکنم که چطوری خفش کنم

یونگ سنگ:هیونگو یا صاعقه؟؟؟

هیون:میشه تو این موقعیت تو بیست سوالی نپرسی؟؟؟

کیو سریع گوشیشو در اورد وگفت:جوش نخورین واسه پوستتون خوب نیست الان درستش میکنم

-الو کجایی؟؟

-زودباش بیا اینجا ....سریع

-ببین یه چندتا بادیگارد هم همرات  بیار ..

-اره ..اره ..فقط سریع

و تلفنو قطع کرد

همه اعضا به کیو نگاه کردن....کیو :چیه اهو ندیدین؟؟؟باز بگین من ادم بدیم!!!!!

هیون:خداروشکر این یه جا بدرد خورد

کیو :من همیشه یه ادم بدرد بخور بودم ..شما چشم دیدنمو نداشتین

تا بچه ها اومدن حرف یزنن یه دفعه در باز شد یه اقای هیکلی  اومد تو و پشت سرش هم چند نفر دیگه ..همون شکلی اومدن تو ..اون مرد اولی به محضی که وارد شد اومد جلوی کیو وگفت:در خدمتم

بچه ها نزدیک بود از تعجب چشماشون بیفته ....اخه به این سرعت.....کیو که  دید بچه ها زیادی تعجب کردن گفت:ما اینیم دیگه ....

هیون:حالا که فکر میکنم میبینم یه جورایی بدرد بخوری

کیو:بی لیاقت ها ..دارم نجاتتون میدم اونوقت میگین یه جورای بدرد میخوری

جونگمین:بابا بیخیال تو همه جوره بدرد میخوری

یه دفعه اون بادیگارد اولیه  روکرد به کیو گفت:هماهنگ کردم باید سریع از در پشتی بریم با این حرف بچه ها سریع رفتن بیرون وبا هزار زحمت تونستن خارج بشن البته اگه از این بگذریم که یه ده بیست نفری بین اون جمعیت از بس که اینور اونور شدن ..و در اخر هم زیر دست وپا له شدن و در نتیجه شهید در راه دابل اس شدن وبه رحمت ایزدی پیوستن

نفس و هیونگ تو ماشین پشت ترافیک گیر کرده بودند وشیشه های دودی ماشین اینجا بهشون کمک میکردند که شناخته نشند

نفس خیلی ناراحت بودواقعا دلش نمیخواست اینجوری بشه اما من که گفتم ذات ادما عوض بشو نیست

هیونگ عصبی بود وپشت این ترافیک لعنتی عصبی تر هم شده بود ....

هیونگ اخرش تحمل نیورد و از عصبانیت دوتا دستشو محکم زد رو فرمون وداد زد :خسته شدم

نفس یه نیم نگاهی به قیافه عصبانی هیونگ انداخت وسرشو انداخت پاییین نمیتونست تو چشماش نگاه کنه ...خوب واقعا گند زده بود به همه چی ...

هیونگ که دید نفس تو اون اوضاعه ..ناراحت شد به خودش گفت از این اتفاقا زیاد برای من افتاده بار ها شده خودم صدتا از این سوتی ها دادم حالا چرا سر این دختر که اولین بارش بوده عصبانی بشم؟؟پس سعی کرد با شوخی همه چیزو تموم کنه .....

هیونگ:نمیخوای چیزی به من بگی؟؟؟

نفس با یه صدای گرفته ای:مثلا؟؟

هیونگ:مثلا یه کلمه ی شریفی مثل غلط کردم ..نفس وقتی دید هیونگ داره شوخی میکنه خوشخال شد میدونست شوخی کردن هیونگ = بخشیدمت

پس نفس هم خودشو زد به کوچه علی چپ و گفت:واسه چی ؟؟؟مگه من کاری کردم؟؟/

هیونگ یه نگاهی بهش انداخت وگفت:خیلی پررویی

نفس هم یه لبخنی از سر خوشحالی زد وگفت:ممنون ....

هیونگ:واسه این که بخشیدمت ؟؟؟

نفس:اوهو یه جوری میگه بخشیدمت انگار که ادم کشتم ..اصلا تقصیر خودته ..چرا منو گرفتی ؟؟؟اگه نمیگرفتی من خودم تعادلمو نگه مبداشتم ونمیفتادم زمین ..بعدشم گفتم ممنون واسه تعریفت

هیونگ:واقعا که خیلی پررویی ...گناه کار هم که شدیم

نفس : به یه چیزی دقت کردی؟؟؟

هیونگ:چی؟؟

نفس:ما ماشین گروهو برداشتیم

هیونگ:خوب>؟؟؟

نفس:الان اون بیچاره ها چیکار کنن؟؟

هیونگ:اشکال نداره ..

نفس:چی چی رو اشکا نداره نامرد؟؟؟

هیونگ:تو هم حالت خوب نیست ها ..مگه میشه چهارتا سوپراستار معروف نتونن یه ماشین گیر بیارن

نفس:اهان ....حواسم به معروفیشون نبود

هیونگ:گیریم که ماشین گیرشون نیاد ...اون هیون یکم پیاده روی کنه حالش جا میاد تا دیگه مار نذاره وبره

نفس یه لبخندی زد ولی با یاد اوری اخلاق گند هیون لبخندش رو لبش ماسید

هیونگ که انگار فکرشو خونده بود گفت :اونقدرام که فکر میکنی بد نیست ........

.......................................................................................................



نظرات شما عزیزان:

لینا
ساعت11:51---5 تير 1392
اگه گفتی چیکارمه؟عمرا اگه به عقلت برسه!پاسخ:ببین من حدس میزنم تو بگو کدومه:عموت؟داییت؟پسرعمو؟پسردایی؟پسر عمه ؟پسر خاله؟پسر عمو بابات؟پسر دایی بابات؟پسر خاله بابات؟پسر عمه بابات؟پسرعمو مامانت؟پسردایی مامانت؟پسرخاله مامانت؟پسرعمه مامانت؟پسر پسر عمو بابات؟پسر پسر عمه بابات؟پسر پسر دایی بابات؟پسر پسر خاله بابات؟پس پسر دایی مامانت؟پسر پسرخاله مامانت؟پسر پسر عمو مامانت؟پسر پسر عمه مامانت؟داداشت؟اصلا داداش داری؟اگه جز اینا نباشه دیگه فامیلت نیست خواهر من ....

لینا
ساعت15:38---4 تير 1392
ادامه داستانو چرانمی ذاری؟پاسخ:سرعت اینتر نتم کمه هروقت میام بذارم یه مشکلی پیش میاد حالا سعی میکنم امروز بذارم

لینا
ساعت15:19---4 تير 1392
وبلاگم ساختم ادرسش اینهparvaz78.loxblog ,ولی به خوبی وبلاگ تونیس.اولین وبلاگمه دیگه.راستی افق که همش بهت پیام میداد اشنامه.اون وبلاگوحذف کرده به جاش تو لوکس بلاگ یکی باهمون ادرس ساخته.پاسخ:میام سر میزنم....اه فامیل تو؟؟؟گفتم هیچ کی الکی نمیاد داستان منو تو وبش بذاره ...
پاسخ:ادرس وبتو کامل بذار.پلیز


افق
ساعت23:56---3 تير 1392
ببخشید میتونم از داستاناتون تو وبم استفاده کنم.(با ذکر منبع)

ایمیل:a.saeidi98@gmail.com
پاسخ:اره ...من مشکلی ندارم ...


ofogh
ساعت19:02---29 خرداد 1392
من چیکار کنم؟ثبتم میکنین یا نه؟


www.ofogh98.rozblog.com
پاسخ:هرچی سایتتو میزنم مینویسه سایت مورد نطر پیدا نشد


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, ساعت 18:17 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ